• وبلاگ : ما آخرش نفهميديم...!!!
  • يادداشت : حرف اول
  • نظرات : 0 خصوصي ، 44 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نونو 
    2.
    در آسانسور که باز شد، سياستمدار با منظره جالبي روبرو شد.
    زمين چمن بسيار سرسبزي که وسط آن يک زمين بازي گلف بود و در کنار
    آن يک ساختمان بسيار بزرگ و مجلل در کنار ساختمان هم بسياري از
    دوستان قديمي سناتور منتظر او بودند و براي استقبال به سوي او دويدند.
    آنها او را دوره کردند و با شادي و خنده فراوان از خاطرات روزهاي زندگي
    قبلي تعريف کردند. سپس براي بازي بسيار مهيجي به زمين گلف رفتند و
    حسابي سرگرم شدند.
    همزمان با غروب آفتاب هم همگي به کافه کنار زمين گلف رفتند و
    شام بسيار مجللي از اردک و بره کباب شده و نوشيدني هاي گرانبها صرف کردند.
    شيطان هم در جمع آنها حاضر شد وشب لذت بخشي داشتند..


    به سياستمدار آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهميد يک روز او چطور گذشت.
    راس بيست و چهار ساعت، فرشته به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد.
    در بهشت هم سياستمدار با جمعي از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد،
    به کنسرت هاي موسيقي رفتند و ديدارهاي زيادي هم داشتند.
    سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهميد که روز دوم هم چگونه گذشت،
    گرچه به خوبي روز اول نبود.


    بعد از پايان روز دوم، فرشته به دنبال او آمد و از او پرسيد که آيا تصميمش را گرفته؟
    سياستمدار گفت:
    «خوب راستش من در اين مورد خيلي فکر کردم..
    حالا که فکر مي کنم مي بينم بين بهشت و جهنم من جهنم را ترجيح مي دهم»
    بدون هيچ کلامي، فرشته او را سوار آسانسور کرد و آن پايين تحويل شيطان داد.
    وقتي وارد جهنم شدند، اينبار سياستمدار بياباني خشک و بي آب و علف را ديد،

    پاسخ

    سلام نونو ممنون از حرفاي قشنگت