• وبلاگ : ما آخرش نفهميديم...!!!
  • يادداشت : حرف اول
  • نظرات : 0 خصوصي ، 44 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نونو 
    1.روزي در شکرستان يک سياستمدار معروف، درست هنگامي که از محل كارش خارج شد،
    با يک اتومبيل تصادف کرد و در دم کشته شد.
    روح او در بالا به دروازه هاي بهشت رسيد و يك فرشته از او استقبال کرد.
    فرشته گفت:
    «خيلي خوش آمديد. اين خيلي جالبه.
    چون ما به ندرت سياستمداران بلند پايه و مقامات رو دم دروازه هاي بهشت ملاقات مي کنيم.
    به هر حال شما هم درک مي کنيد که راه دادن شما به بهشت تصميم ساده اي نيست»


    سياستمدار گفت:
    «مشکلي نيست. شما من را راه بده، من خودم بقيه اش رو حل مي کنم»
    فرشته گفت «اما در نامه اعمال شما دستور ديگري ثبت شده،
    شما بايستي ابتدا يک روز در جهنم و سپس يک روز در بهشت زندگي کنيد.
    آنگاه خودتان بين بهشت و جهنم يکي را انتخاب کنيد»
    سياستمدار گفت:
    «اشکال نداره. من همين الان تصميمم را گرفته ام. ميخواهم به بهشت بروم»
    فرشته گفت:
    «مي فهمم. به هر حال ما دستور داريم. ماموريم و معذور»
    و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پايين رفتند.
    پايين ... پايين... پايين... تا اينکه به جهنم رسيدند.